دفتر رسمی ثبت ازدواج شماره هشت سردشت-ربط

متن مرتبط با «رمان بیقرار نگاهت» در سایت دفتر رسمی ثبت ازدواج شماره هشت سردشت-ربط نوشته شده است

بیقرار نگاهت

  • برق عرقهای نشسته روی پیشانیت منو از خودم بیزار میكرد. گره روسری ات را باز كردی و رویت را از من گرفتی. شانه هایت از پشت تكان می خورد.بهت گفتم برمیگردم. ولی انگار تو به جز جمله ی اول من دیگر هیچ چیز نمی شنیدی. از میان برگه های كلاسورم برگه ای بیرون كشیدم و خودم را باد زدم . گرمای آخر مرداد ماه بیداد میكرد. حتی سایه ی درختهای بلند دانشكده پزشكی هم نمی توانست گرمای درونم را خنك كند. بهت گفتم : كافر كه نیستم ، چرا این طوری از من رو میگیری؟ هق هق گریه ات امانم را بریده بود. مثل همیشه آن قدر مغرور بودی كه نخواستی گریه ات را ببینم.كاش می فهمیدی چه قدر آن لحظه بهت احتی,رمان بیقرار نگاهت ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها